الان که فکر می کنم از زمان تولد تا بحال دقیقه های یکسانی داشتم،دقیقه های بی دغدغه
دقیقه هایی که در عین اینکه فکر می کردی که خیلی مسئولیت داری در واقع هیچ چیزی نبود
نمی دونم شاید هم الان هم چیزی نباشند و مسلما هم نیستند
اما وقتی که او رفت
همه چیز جدیتر شد
همه چیز مسئولانه تر شد
هرچند که مدتی نگذشت که دوباره اومد
اما حالا که نگاه می کنم
به خودم می گم هی چقدر بزرگ شدی
اون نبودنش هم مثل بودنش پر بود از همه چیز زندگی...